عید همیشه برام لذت بخش بوده,همیشه یه ذوق خاصی نسبت بهش داشتم.با اینکه شاید هیچ اتفاق خاصی هم برام پیش نمیومد ولی همیشه برام هیجان انگیز بود,مخصوصا
نوروز 95 که دیگه باید با گل پسرم جشن میگرفتیم.
مثل هرسال ,سال تحویل بار و بندیلمون و جمع کردیم و رفتیم کرج,خونه پدری ,شهر زیبا و عزیزم کرج...موقع سال تحویل کنار سفره خوابیده بودی ,کوچولوی چهار ماهه ی من.آقاجون گفت بیدارت کنم ولی دلم نیومد...
سال خوبی رو ارزو کردیم و
اولین سال مادری بود.یادم اومد که پنجم فروردین سال قبلش فهمیدم باردارم و با خوشحالی بابایی رو بیدار کردم و بهش گفتم بی بی چکم مثبته
اونم با چشم و ابرو و حالت تعجب گفت واقعا؟ گفتم اره
ولی بعدش خوابید!!! انتظار داشتم جوری بپره که سرش بخوره به سقف یا یه هدیه ای ,اشک شوقی,چیزی و.... ولی ضدحال خوردم مثل اکثر مواقع.اصلا بلد نیست ازین کارا.و منم نقطه عکسش,عاشق سوپرایز و جشن و کادو و شاد کردن دیگرانازون بدتر موقعی ناراحت شدم که بعد از زایمانمم برام کادو نخرید... هیچ وقت فراموش نمیکنمبگذریم...هرسال تا اخر تعطیلات کرج میموندم ولی امسال بابایی مجلس داشت,و چون میخواستیم چهارم واکسن چهار ماهگی شمارو بزنیم باز من استرس داشتم و ترجیح دادم با بابایی برگردم تا کنارم باشه.هرچی مامانم اینا اصرار کردم قبول نکردم.با دل گرفته و بغض روز سوم عید برگشتیم اراک
صبح چهارم با بابایی رفتیم خانه بهداشتی که خاطره ی زایمان من و متولد شدن شادمهرم درتاریخی خاص94/9/4...
ادامه مطلبما را در سایت خاطره ی زایمان من و متولد شدن شادمهرم درتاریخی خاص94/9/4 دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : shadmehram بازدید : 177 تاريخ : يکشنبه 10 دی 1396 ساعت: 1:31